زندگی پر از عشق منو شوشوزندگی پر از عشق منو شوشو، تا این لحظه: 16 سال و 5 ماه و 12 روز سن داره

داستان شیرین یک عشق

سلاممممممممممممم سلامممممممممممممممم

واییییییییی من شرمنده همه دوستان گلم که نگرانشون کر دم ولی باور بفرمایید اصلا حال نشستن پای کامی نبوددددددددددددددد وحمید هم کار با نت و قدغن کردهههههههه این شد که کمتر میام.   نماز روزه همه دوستان گلم قبول باشه ما رو تودعا های خیرتون از یاد نبریددددددددد سختتتتتتتتت محتاجیم به دعا. از حال و احوال خودمون براتون بگیم که از روز شنبه ما تهران هستیم و بابا حمیدم روزه میگره و ما شدیددددددددددد شرمنده هستیممممممممممم که نمیتونیم یه افطاری درست حسابی و سحری براش حاضر کنیم همه کارا رو خودش انجام میده ظرف میشوره چایی میزاره تمییز کاری میکنه منم که سلطان شدمو همش در حال تهوع یا حالت تهوعععععععععععع اخخخخخخخخخخخخخخ که همه گلوم زخم شدههه...
25 تير 1392

لوبیای سحر امیز 6هفته ای

سلام به دوستان عزیزمممممممم و به لوبییا کوچولوی خودممممممممممم......ببخشید دیر امدیم بیشتر در حال استراحت و دست و پنجه نرم کردن با تهوعات بارداری بودممممممم..... این چند روز خیلی اتفاق ها افتاد برامون ولی در کل همه چیز خوبه انشاالله.... پنج شنبه نصفه های شب احساس کردم کمی خون دیدم ولی چون از بچه ها نی نی سایتی شنیده بودم زیاد نگران نشدم سعی کردم اروم باشم و بخوابم صبش دیدم بازم یه نشونه هایی هست ولی چون درد نداشتم زیاد نگران نشدم بابا حمیدو بیدار کردم و اماده شدیم رفتیم بیمارستان نجمیه... واییییییییییی نمیدونین چقدر شلوغ بود پر از خانومای باردار بیشترشونم پا به ماه بودن بعد از کلی سوال و پرسش و پاسخ و 2ساعت انتظار رفتیم نزد خانوم دک...
1 تير 1392
1